تحمل این روزها به خاطر تو
نمیدونم چرا یه مدته همش سردرد میگیرم.دیروز هم از صبح که بیدار شدم از سردرد بیتاب شده بودم و با همون وضع رفتم سر کار و تا 4 تحمل کردم . بعد هم توی خونه دردش ول کُنم نبود.تا عصر که شوهری اومد و رفتیم بیرون یه مقدار خرید کردیم و برگشتیم خونه و من مشغول غذا پختن شدم.یه خورشت بادمجون خوشمزه درست کردم و داشتیم با شوهری میل میکردیم و گلاب روتون.........
با فشاری هم که بهم اومد دوباره سردردم شروع شد.شوهری خیلی ناراحت شد و طفلکی غذاش زهرش شد.منم زدم زیر گریه ...... حالا شوهری میگه چرا گریه میکنی؟؟؟؟؟و من دلیل قانع کننده ای براش نداشتم.هم از این حال لعنتی و هم سردرد بهم فشار آورده بود.دلم برای خودم و بیشتر نی نی میسوخت.این همه گرسنگی رو تحمل کردم تا یه غذای خوشمزه بخورم که اینطوری شد و دوباره شکمم خالیه خالی شد
شب هم با تحمل سردرد بالاخره خوابم برد ولی ساعتای 3 یه احمقِ از خدا بیخبر روی گوشی من زنگ میزد و چرت و پرت میگفت و بالاخره خداروشکر زود بیخیال شد.ولی مگه من دیگه خوابم میبرد و دوباره سردردم شروع شد.
گرسنگی بهم خیلی فشار آورده بود و تصمیم گرفتم یه لیوان شیر با خرما بخورم که دوباره ......
حسابی ترسیدم....با خودم گفتم نکنه مسمومیت یا چیز بدی باشه که من همش بالا میارم و اگر فردا صبح هم بالا آوردم حتما میرم دکتر و یه ساعتی رو در فکر و خیال گذروندم و بالاخره خوابم برد
صبح هم خداروشکر حالم خوب بود و اتفاقی نیافتاد.
راستی جمعه با پیشنهاد شوهر گلم با مامی اینا جوجه گرفتیم و رفتیم نُغی.هوا اولش خیلی خوب و آفتابی بود ولی زمانیکه میخواستیم نهار بخوریم حسابی سرد شد.با آتیی که شوهری درست کرد یه کم گرم شدیم ولی هوا سردتر از این حرفا بود و با اصرار نفیس راهی خونشون شدیم.
منکه حسابی خسته بودم و یه ساعتی خوابیدم.بعد هم نشستیم پای تی وی و شام قورمه سبزی خوشمزه خوردیم.
روضه های مادرشوهری هم از همین چهارشنبه شروع میشه و من به دلیل کارم فقط میتونم جمعه و یکشنبه رو برم.
اساسی دلم هوای مسافرت مخصوصا جنوب رو کرده