پوریاپوریا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

پوریا،همه چیز ما

تحمل این روزها به خاطر تو

1391/9/12 11:15
نویسنده : مامان الی
418 بازدید
اشتراک گذاری

نمیدونم چرا یه مدته همش سردرد میگیرم.دیروز هم از صبح که بیدار شدم از سردرد بیتاب شده بودم و با همون وضع رفتم سر کار و تا 4 تحمل کردم . بعد هم توی خونه دردش ول کُنم نبود.تا عصر که شوهری اومد و رفتیم بیرون یه مقدار خرید کردیم و برگشتیم خونه و من مشغول غذا پختن شدم.یه خورشت بادمجون خوشمزه درست کردم و داشتیم با شوهری میل میکردیم و گلاب روتون........سبز.

با فشاری هم که بهم اومد دوباره سردردم شروع شد.شوهری خیلی ناراحت شد و طفلکی غذاش زهرش شد.منم زدم زیر گریهگریه ...... حالا شوهری میگه چرا گریه میکنی؟؟؟؟؟و من دلیل قانع کننده ای براش نداشتم.هم از این حال لعنتی و هم سردرد بهم فشار آورده بود.دلم برای خودم و بیشتر نی نی میسوخت.این همه گرسنگی رو تحمل کردم تا یه غذای خوشمزه بخورم که اینطوری شد و دوباره شکمم خالیه خالی شد  ناراحت

شب هم با تحمل سردرد بالاخره خوابم برد ولی ساعتای 3 یه احمقِ از خدا بیخبر روی گوشی من زنگ میزد و چرت و پرت میگفت و بالاخره خداروشکر زود بیخیال شد.ولی مگه من دیگه خوابم میبرد و دوباره سردردم شروع شد.

گرسنگی بهم خیلی فشار آورده بود و تصمیم گرفتم یه لیوان شیر با خرما بخورم که دوباره ......سبز گریهگریه

حسابی ترسیدم....با خودم گفتم نکنه مسمومیت یا چیز بدی باشه که من همش بالا میارم و اگر فردا صبح هم بالا آوردم حتما میرم دکتر و یه ساعتی رو در فکر و خیال گذروندم و بالاخره خوابم برد

صبح هم خداروشکر حالم خوب بود و اتفاقی نیافتاد.

راستی جمعه با پیشنهاد شوهر گلم با مامی اینا جوجه گرفتیم و رفتیم نُغی.هوا اولش خیلی خوب و آفتابی بود ولی زمانیکه میخواستیم نهار بخوریم حسابی سرد شد.با آتیی که شوهری درست کرد یه کم گرم شدیم ولی هوا سردتر از این حرفا بود و با اصرار نفیس راهی خونشون شدیم.

منکه حسابی خسته بودم و یه ساعتی خوابیدم.بعد هم نشستیم پای تی وی و شام قورمه سبزی خوشمزه خوردیم.

روضه های مادرشوهری هم از همین چهارشنبه شروع میشه و من به دلیل کارم فقط میتونم جمعه و یکشنبه رو برم.

اساسی دلم هوای مسافرت مخصوصا جنوب رو کرده خیال باطل

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان نرگس
12 آذر 91 11:54

الهام جان همه چیز طبیعیه عزیزم
این روزها زود می گذره
میدانم که روزی دلتنگ این لحطات خواهیم بود

خیلی برام سخت میگذره...ولی خدایا ناشکری نمیکنم...راضیم به رضای تو
zohre,mamane kiyan
12 آذر 91 16:47
azizakam sabor bash,b nini nazet fekr kon,k dare zode zod miyad.
mano kiyan vasat doa mikonim.
moragebre khodet bash

مرسی زهره جون.هر چقدر هم به نی نی فکر کنم ولی سردردم خوب بشو نیست
مرسی عزیزم.کیان رو ببوس
saye
12 آذر 91 20:55
ایشالا که این یکی دو ماه و گذروندی حالت بهتر میشه!
منم دلم مسافرت میخواد...

فقط امیدوارم که همین یکی دوماه باشه
مریم مامان ارمیا
18 آذر 91 3:16
الی جون بزار نینیت به دنیا بیاد،اونوقت میبینی همه این سختیها ارزششو داره .انشالله که هردوتون سالم باشین

خدا از دهنت بشنوه مریم جون