در چه حالی آرام مامان؟
یه ماهی هست که شوهری اسم گوگولی منو گذاشته آرام.چون توی یه کتابی خوند بچه درون شکم مادر هم باید اسم داشته باشه.از اون موقع است که بهش میگیم آرام
امروز دومین برف زمستونی هم داره میاد و همه جا رو سفید پوش کرده.دوس دارم برم بیرون برف بازی کنمخدا کنه شوهری ظهر بیاد و منو ببره بیرون،ولی چشمم آب نمیخوره
بعداز ظهر اگه خدا بخواد میخوام برم مطب دکتر میترا نجف زاده و ازش وقت بگیرم.فکر کنم همین دکتر رو برای زایمان انتخاب کنم.احتمالا از اونجا هم شوهری رو راضی میکنم که یه کم بریم برف بازی
دکتر قبلی که رفتم بهم گفت هفته 10 هستی ولی مطمئنم بیشتر از اینا هستم و نیاز به سونوگرافی دارم ولی گفت برو یکماه دیگه بیا
آخه من نگرانم.باید برم صدای قلب نینیمو بشنوم تا خیالم راحت بشه.
دیشب با شوهری و نفیس رفتیم پاساژ فردوسی که برای اولین بار سیسمونی نگاه کنیم.وای که چقدر ناز بودن.شوهرم میگفت فکر کنم تو بیشتر از بچمون ازینا خوشت میاد.ولی واقعا همه چی گرون بود در حد تیم ملی و حسابی سرمون سوت کشید.
راستی از شب یلدا نگفتم براتون.ما با مامی اینا دوس داشتیم اون شب رو بریم خونه مادرجون که عمه و عمو اینا همگی اونجا بودن.ولی بنا به دلایلی قرار شد که خانواده شوهری رو دعوت کنیم خونمون.شب قبل از یلدا هم زنگ زدن و گفتن که ما نمیایم و بهتره شما بیاین اینجا.شوهری بنده هم که یه مقدار خیلی کمی(فقط یه کم )در اینگونه موارد مثل بچه ها هستن گفتن که امسال دوس دارم کنار خانوادم باش.ولی نظر من اینه که اون شب رو باید جایی باشی که بهت خوش بگذره.خلاصه این شد که ما شب یلدای 91 رو در کنار فامیل شوهر سپری کردیم