دل مشغولی
الان میخوام از حال بد و گرفتم براتون بگم.محبتهای شوهری از اوایل ازدواج تا الان منو حسابی وابسته خودش کرده و نمیتونم دوریشو تحمل کنم.چون تموم روزهامو در کنار اون سپری میکردم و بیشتر وقتم رو با اون میگذروندم.تمام این رفتارا الان به ضررم شده و نمیتونم گاهی وقتا حس کنم که بهم کمتر اهمیت میده....
یه چند روزی بود که خانوادش بهش زنگ میزدن و برای کاری احضارش میکردن و برنامه اون روز مارو خراب میکردن و امروز هم از اون روزا بود و دیگه صبر من تموم شده و حسابی خودمو خالی کردم و اون با مهربونی از دلم در آورد.ولی خوب شد که حرفمو بهش زدم وگرنه توی دلم میموند.تنهایی از صبح توی خونه موندن خیلی برام بده و حسابی روحیمو کسل کرده.هیچ برنامه ای ندارم که انجام بدم و روزهام همه تکراری شدن.
البته جای شکرش باقیه که شوهری میخواد برای 10 روز دیگه تقریبا،برنامه مسافرت جنوب رو بذاره چون حسابی دوتاییمون به آرامش روان نیاز داریم و روحمون استراحت میخواد.شاید خواهری هم با شوهری با ما همسفر بشن...شاید
هفته دیگه هم وقت دکتر دارم و میخوام برم به حق امام رضا صدای قلب نی نی مو بشنوم...
مامان جونم از دیروز با خاله رفته مسافرت(تهران و قم).حسابی دلم برای اون هم تنگ شده....دیشب پیش زری کوچیکه خوابیدیم و از صبح اونجا بودم و الان اومدم خونمون.
میخوام برم قشم و برای نی نی خرید کنم ولی واقعا نمیدونم باید چی بخرم و چی نخرم.....آخه نمیخوام برای چیزهایی که استفاده نمیشن الکی هزینه کنم چون واقعا قیمتها سرسام آور رفته بالا.
برام دعا کنین که خدا نی نی سالم بهم بده.....