پوریاپوریا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

پوریا،همه چیز ما

سفر

1391/12/6 18:11
نویسنده : مامان الی
489 بازدید
اشتراک گذاری

با کوله باری از دل نگرانی ها و خاطرات اومدم تا برای پسر نازم بنویسم که چقدر تو این چند روزه مامانیش اذیت شد.

جمعه 20 بهمن ساعت 11 ظهر بلیط داشتیم برای بندرعباس.و با اشتیاق خاصی وسایلامونو جمع و جور کردیم و با نفیس و شوهرش راهی راه آهن شدیم.حدود 23 ساعت توی راه بودیم.چون زیاد اشتیاق سفر داشتم خسته نشدم.ضمن اینکه شوهری و نفیس حسابی بهم رسیدگی میکردن.واقعا پرستارم بودن و منو شرمنده میکردن.توی قطار حسابی خندیدیم و خوش گذشت.

شنبه ساعتای 10 بود که رسیدیم بندر و با آدرسی که از خونه داشتیم راهی اونجا شدیم.خونه ی خیلی خوبی بود و احساس راحتی میکردیم.شنبه و یکشنبه رو توی بندرعباس بودیم و حسابی توی خیابونا و بازارها و پاساژها راه رفتیم ولی چیز خاصی نخریدیم.حدود 5 ساعت شیفت صبح و حدود 5 ساعت هم بعدازظهرها راه میرفتیم.واقعا خسته شده بودم و چیزی از کمر و پاهام نمونده بود و حسابی درونم نگران بود که نکنه برای بچه اتفاقی بیفته...ولی کسی رو نگران نمیکردم.دوشنبه صبح راهی قشم شدیم بعلت تکونهای شدید قایق توی فضای بسته طاقت نمیاوردم و بیرون دریا رو نگاه میکردم و با پسر نازم به صدای موجها گوش میدادیم و اون حسابی توی دلم برام تکون میخورد و مامانشو خوشحال میکرد.تو این مسافرت تکونهای بیش از اندازه پسرم بود که بهم اطمینان میداد که سالمه وگرنه از نگرانی میمردم.

حدود یه ساعتی طول کسید تا رسیدیم قشم.با یه بنده خدایی برای خونه هماهنگ کرده بودیم و اومد دنبالمون و ما رو برد سوئیتمون.جای بدی نبود ولی زیاد خوب هم نبود.بهتر از اون پیدا نکردیم چون همه جا پر بود.

دوشنبه ،سه شنبه،چهارشنبه توی قشم بودیم .دو روزش هم رفتیم درگهان.یه شب هم کشتی تفریحیشو رفتیم که موسیقی زنده اجرا میکردن.خوب بود.ولی واقعا اذیت شدم توی این پیاده رویها.خیلی بهم فشار اومد.از یه طرف پا درد و کمر درد و از طرف دیگه دهانه ی رحمم هم درد گرفته بود،نمیدونم چرا!!

یه مقدار واسه پسرم و خودمون خرید کردیم ولی واقعا همه چی گرون بود و فرق آنچنانی با مشهد نداشت.

پنج شنبه صبح هم راهی بندرعباس شدیم و توی همون خونه قبلی مستقر شدیم.شوهر خواهری واسه جمعه عصر بلیط داشت و برگشت مشهد و ما سه نفر تا یکشنبه ظهر توی بند موندیم و ساعتای 4 یکشنبه راهی مشهد شدیم.امیر خاله هم توی قطار همسفر ما شد و بهمون خیلی کمک کرد.بماند که با 7 ساعت تاخیر بالاخره دوشنبه ساعت 10 شب رسیدیم مشهد.

مسافرت بدی نبود ولی واقعا خسته کننده بود برام و اینهمه پیاده روی شاید به بچم ضرر میرسوند و پشیمونم میکرد.ولی خداروشکر صحیح و سالم از این سفر برگشتیم و برای پسر نازم اتفاقی نیفتاد.خدایا شکرت

از اون روز هم حسابی سرماخورده هستم و گلوم چرک کرده و سرفه امونم رو بریده و خواب رو از چشام گرفته و هیچی هم افاقه نمیکنه.اگه راهکاری دارین حتما بهم بگین

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

سایه
6 اسفند 91 18:54
خدا رو شکر که هر دوتا خوبین...وای منم سرما خوردم چند روز پیش...دارو که نمیشد مصرف کنم..یه سره شلغم و آب پرتغال و سوپ خوردم...تو هم مراقب خودت باش...شلغم بخور...شیر داغ هم خیلی خوبه
مراقب خودت باش


باشه سایه جون.خیلی خوشحالم که داری مامان میشی
مامان محمد فاضل
7 اسفند 91 8:22
مریض نباشی خانمی
مراقب خودت باش منم یه پسر دارم دوست داشتی با هم دوست بشیم


حتما دوس دارم باهاتون دوس بشم
محبوبه مامان الینا
7 اسفند 91 12:16
عزیزم این روزها واست خاطره میشه و بعدا از یادآوریش لذت میبری.ما هم هرجا میریم به این نتیجه میرسیم مشهد قیمتهاش از همه جا مناسبترهمن سیسمونیه الینا رو از 17شهریور و پاساژ فردوسی خریدم و خیلی راضی بودم
عسل و آبلیمو بخور واسه سرماخوردگیت و شلغم و لیموشیرین

منم احتمالا از همین جاها خرید میکنم.حتما توصیه هاتو عملی میکنم
خانومي
7 اسفند 91 21:17
سلام مامان الي....خوبي ؟ خوشحالم كه شما هم بارداريد..فكر ميكنم تقريبا بچه هامون همسن هستن!! خوشحالم كه دوست جديد پيدا كردم.....بيا وبلاگم گلم.مواظب خودت باش...منم اوايل بدجور سرماخوردم و با شلغم و پرتقال و ليموشيرين مداراكردم.


مرسی خانومی..این سرماخوردگی نمیدونم کی میخواد منو رها کنه!!!!
مهسا
7 اسفند 91 21:26
عسل و چای رو با هم قاطی کن بعد یکی دوقطره آبلیمو بریز توش. بد مزه میشه ولیی عااااااااالیه واسه حالت.
قرص جوشان ویتامین ث هم خوبه


مرسی مهسا جون همه این راه ها رو رفتم ولی کو اثری؟؟!!
مامان جون نی نی
12 اسفند 91 10:58
به سلامتی رسیدید
اون درد دریچه رحم رو همه دارن به خاطر فشاریه که نی نی به رحم وارد می کنه نگران کننده نیست با استراحت رفع می شه


مرسی عزیزم وقتی زیاد می ایستم خیلی بهم فشار میاره و نگرانم میکنه
خانومي
12 اسفند 91 11:10
سلام الهام جون...خوبي؟ چقدر دري دير آپ ميكني اخه؟ زودتر بيا وبلاگت و بنويس...مخصوصا كه تقريبا همزمان بارداريم...البته تواز من جلوتري عزيزم...من تازه وارد هفته 17 ميشم...حركاتشو خيلي كم احساس ميكنم...نميدونم حركاتش كمه يا من هنوز نميفهمم..


خوبم خانومی....من هفته های 23 هستم و حسابی نینیم تکون میخوره توام نباید زیاد عجله کنی