پوریاپوریا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره

پوریا،همه چیز ما

دل نگرانی های من

1391/8/14 12:04
نویسنده : مامان الی
294 بازدید
اشتراک گذاری

سه شنبه هفته پیش عروسی یکی از فامیلای دور شوهری دعوت بودیم و تقریبا خوش گذشت.پنج شنبه مادرشوهری آش پزون داشت و ما هم رفتیم و در هوای سرد نوش جان کردیم.جمعه صبح با زری سه نفری رفتیم نغندر تا صبحونه رو اونجا بخوریم(البته ساعت 12 بود که تازه میخواستیم صبونه بخوریم).و در هوای پاییزی اونجا داشتیم گشت و گذار میکردیم که سر گرسنگی من با شوهری بحثمون شد و با قهر اومدیم خونه و هیچی هم نخوردیم و کوفتمون شد.

بعدازظهر هم که بعد از خواب با قهر پاشدم و تنهایی رفتم خونه مادربزرگ.چون سید بودن و همه رو امشب واسه شام دعوت کرده بودن.مامی هم به همه گفت که من باردارم و اونا هم همش نصیحت و پند و اندرز میکردن.

نفیس هم عروسی دعوت بود و نیومد.شوهری هم فکر کنم زیاد حالش خوش نبود و نیومد(یا شاید هم بهانه آورده بود).خلاصه شام مفصلی نوش جان کردیم و شوهری 12 اومد دنبالم و تقریبا با آشتی خوابیدیم.

شنبه بعد از بیدار باش رفتیم خونه مادرشوهری برای دید و بازدید عید(چون سید هستن).خواهر شوهری با اون بهار جیگرش هم اومد و حسابی بازی کردم باهاش.نهار اونجا بودیم و بعد خونه و لالا.

عصر هم مامی اینا همگی میخواستن برن خونه مادرشوهری که ما هم همراهیشون کردیم و تا 9 اونجا بودیم و بعد با اصرار ما اومدن خونمون و یه شام مختصر درست کردم و در کنار هم لذت بردیم.

این حال تهوعی که دارم رو اصلا دوس ندارم.حس خوبی از این حالم ندارم.امروز هم گلاب به روتون بالا آوردم(با خوردن یه دونه انگور)

باز امروز که اومدم توی این اینترنت یه دوری زدم دیدم یکی از بچه ها توی 4 ماهگی بچشو سقط کرده.ای بابا.این چه وضعیه؟؟؟!!!!!مگه اینا چه مشکلی دارن که سقط میکنن.یعنی بدون هیچ علتی این اتفاق میافته.با این چیزایی که میخونم چه جوری به خودم روحیه بدم و فکرای مثبت بکنم؟؟؟؟!!!!

به این خواهر شوهری هم گفتم امروز یا فردا دفترچمو ببره و برام سونو بنویسه تا حداقل یه کم از استرسم کم بشه...الان هم یکمی از پهلوهام به شدت درد میکنه........نمیدونم سرما خوردم یا ......

بچه ها تورو خدا برام دعا کنین گریه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان نیره
14 آبان 91 12:26
سلام تبریک می گم بهت به خاطر بارداریت نباید یه این چیزا فکر کنی فقط به اینکه یکی داره تو وجودت شکل می گیره فکر کن
مریم مامان ارمیا
14 آبان 91 12:30
سلام عزیزم.
ایشالا دائم به مهمونی و دور همی.
3ماه اول برای مامانای ویار دار خیلی سخت میگذره،برای منم همینطوری بود ولی با تو جمع بودن و مهمونی یکم قابل تحمل تره.
به چیزای بدم فکر نکن.
ایشالا خودت و نینی به سلامتی این دورانو میگذرونین.


الان که خیلی بده.خدا کنه بدتر از این نشه.مرسی مریم جون ایشالا این 10 روز هم زودی تموم بشه و نی نی نازت سالم به دنیا بیاد
مامان جون نی نی
14 آبان 91 12:35
عزیزم این فکرهای منفی رو از خودت دور کن چون بهت انرژی منفی می ده
عزیزم بیشتر عفونت باعث این سقطها می شه تو که عفونت نداری خودت رو ناراحت نکن این سایتها رو هم سر نزن.


حتما سعی میکنم دیگه به این سایتا نرم.انشالله این هفته های آخر رو هم زودی تموم کنی عزیزم و نینی سالم به دنیا بیاد
مهسا
14 آبان 91 20:09
همیشه به مهمونی و گردش عزیزم.
اصلا به خودت بد راه نده و فکرای بد نکن. همه چیز ایشالا به خوبی طی میشه


مرسی مهسا جون از همدردیت ...ایشالا برای تو عزیزم
محبوبه مامان الینا
15 آبان 91 13:51
ای بابا بازم فکرای منفی بی خیال الهام جوون شاد باش عزیزم


دیگه میخوام شاد باشم به خاطر خودم ، نینی، و شوهرم
saye
15 آبان 91 18:14
سلام الی جون...خوبی ؟ نی نی خوبه؟
چقدر مهمونی!!!!
من آش میخوام...
وااااای من از دست تو خودم و میکشم....میشه انقدر منفی بافی نکنی و به سقط و این چیزا فکر نکنی؟
باور کن قانونه جاذبه به هرچیزی که فکر کنی طرفت میاد. کاری نداره اون چیز خوبه یا بده...تو هم باید فقط به چیزای خوب فکر کنی


دیگه میخوام به چیزای خوب فکر کنم
مامان جون نی نی
16 آبان 91 9:24
با اسم نی نی بروزم


اومدم پیشت عزیزم