31 هفتگیت مبارک پسرم
وای که من چه کنم از دست این شیطونیای تو شیطونک؟؟؟!!!!!!
میدونستم بچه ها توی شکم ماماناشون تکون میخورن ولی فکر نمیکردم به این شدت باشه.بعضی وقتا نمیدونم استخونای کجاتو به استخونای مامانی میزنی که حسابی دردم میگیره.
وای از وقتی که پشتت رو تکون میدی و شکم مامانی برای خودش حرکت موجی میره......عاشق این لحظه هام.نمیگم کاش تموم نشه ولی از خدا میخوام که تا آخر بارداری این تکونات پابرجا بمونه.......
بابایی وقتی این لحظه ها رو میبینه حسابی ذوق میکنه و از طرفی هم بهت نصیحت میکنه که مامانیو اذیت نکنی وگرنه وقتی بیای بیرون تلافی میکنه.وقتی آرومی و تکونی نمیخوری با صحبتهای بابایی که باهات حرف میزنه به خودت میای و واسش پشتک وارو میزنی.............
مامانی و بابایی یه عالمه چیزی واست خریدن.....لباسای خوشگل....اسباب بازیای ناز.....سرویس چوبت رو هم سفارش دادیم ....فقط مونده یه سری خورده ریزه و از همه مهمتر دیوارای اتاقت....
پسر گلم........خیلی دوست دارم....به خاطر این هدیه ای که خدا بهم داده روزی هزار بار شکرش میکنم.....به خاطر مشکلاتی که ممکن بود برام توی بارداری پیش بیاد و هنوز نیومده خداروشکر میکنم...
خدایا من پسرمو ازت سالم میخوام .....فقط همین
یه هفته پیش هم وقت دکتر داشتم و صدای دلنواز قلبت رو گوش کردم....برای یک ماه دیگه بهم وقت داد و برام سونو نوشت ....برای روز سونو لحظه شماری میکنم تا ببینمت آخه از بهمن دیگه پسرمو ندیدم